باي باي پستونك
سلام قند عسل مامان خوبي خوشي عزيززززززكم ميدونم اين روزها برات يه خورده سخت داره ميگذره چون از يار شفيقت پستونك جدات كردم خودم هم باورم نميشه كه اين پروژه را با موفقيت به اتمام رسوندم چون تصميم نداشتم حالا حالا ازت بگيرم ولي ديگه خيلي وابسته شده بودي 24 ساعته داشتي پسونك ميخوردي و هفته اي يه دونه پستونك پاره ميكردي خوشت مي اومد مي كشيدي به دوندونات وپاره ميكردي حالا برات مينويسم كه چطور به اين موفقيت بزرگ دست پيدا كردم. پنج شنبه 20/06/1393 درست زماني كه 27 ماهه شدي ساعت ده ونيم شب بود داشتيم با هم بازي ميكرديم كه يه لحظه پستونكت را نگاه كردم ديدم پاره پاره شده فقط يه تيكه اش وصل هست با دستم كشيدم اون را پاره ...